دل سیاه
گام هایش را استوار برزمین می کوبد وقدم به قدم از روی سنگ وتخته سنگ بالا می رود وکلنگ کوچکش را گاهی بر دل سنگ های سختر از آهن میکوبد ودل سنگ سیاه راخراش میدهد وپیش می رود!
صدای نفس کشیدن های عمیقش در سکوت کوهستان تا چند متر آن طرف تر شنیده می شودلحظه ای درنگ میکند ونگاهی به اطرافش می اندازد تا چشم کار میکند کوه وتپه وشیار های ریز ودرشت دل کوه.
این بار چندم است دختری مینا نام این مسیر سخت را
می پیماید تا بتواند کوه های سر به عصیان کشیده را فتح نمایید و او دوست دارد به تنهایی افتخار فتح کوه دل سیاه را
در کار نامه ورزشی خود به عنوان اولین بانو ثبت نمایید. کاری
بس دشوار ودور از طاقت وتوان او.
او نیز در یافته فتح کوه دل سیاه بسیار دشوار است وبرای همین چند بار به تنهایی به دل کوه زده ومسیر های مورد نظر را یافته وازمایش نهاده تا خیالش از بابت مشکلات و ورفع چگونگی انها راحت واسوده باشد.
بعد این که به اطراف نگاهی انداخت تجربیاتش را در دفترش ونقشه ای که همیشه به همراه داردثبت میکند وبعد از استراحتی کوتاه دوباره باز میگردد و این با اخریست که او به سوی دل سیاه می آید وبی آنکه فتحش نماییدعازم خانه می شود.
او در طول مسیری که آمده حتی یک کمپ نزده و یک نفس آمده است، او پی برده باید در سر هر راهی که می آید کمپی بزند تا در مواقع وم به آن پناه برد، در راه بازگشت مکان
کمپ ها را مشخص میکند وبرای آخرین بار به دل سیاه نگاهی میاندازد ولبخندی به کوه می زند ورهسپار خانه می شود. .
در پیشینه کوهستان کوهی استوار وسرکش نام دارد به نام دل سیاه که بومی ها به واسطه هیبت سیاهش اورا اینگونه نام نهاده است اند اما قدیمی ها می گویند که مردی با گوسفندانش بر دامنه این کوه اتراق کرده بودو احشام مشغول چرا در دامنه های سبز آن بودند که کوه ریزش میکندو او وتمامی احشام را
می بلعدوتنها دخت کوچک مرد تا مدتها پای کوه می ایستاد تا شاید پدر زنده باشد وباز گردد وهنگامی که نا امید شد
به کوه نگاهی انداخت و گفت لعنت به تو ای کوه دل سیاه
واز آن پس نام کوه شد دل سیاه.
مینا کوله بارش را برزمین میگذارد ونقشه ای را تر سیم کرده بر دیوار می کوبد وتمامی کم کاست های مختلف آن را بررسی میکند وخودرا برای فتح دل سیاه آماده میکند.
چند چادر ومقدار زیادی طناب،میخ،چند عدد بیشتر کلنگ کوهنوردی وچند کفش میخ دار، مقداری غذا، ولوازم اولیه امدادی وبیسم با قدرت آنتن دهی بالا، در وچندین پتو.
شب شده ودختر در آرزوی فتح دل سیاه به خوابی عمیق فرو میرود.
ابر ها در آسمان آبی هر لحظه رنگ میبازند وهر آن به شکلی در میآیند وسوار بر باد به این سو وان سو میروند ودل سیاه سر میان ابر ها کرده گویی چشم بندی بسته تا مینا را نبیند.
مینا باکوله بارش راهی می شود بار هایش زیاد است اما وقتی کمپ زد مقداری از بار هایش کم می شود و او پیش میرود واز
دامنه سرسبز عبور کرده.
بوی چمن هوا را در برگرفته است وگل های کوهستانی از ترس باد سر پوشانده وپشت خار هایشان قایم شده اند. از دور مسافری نمایان است وآرام آرام نزدیک می شود. وقتی کنار گل های کوهستانی رسید کوله بارش را گذاشت وچادری برافراشت ومقدار از بارش را داخل چادر نهاد ومقداری را بیرون چادرش وفقط روی آن توری کشید تا باد پراکنده اش نکند.
مینا که ازدست باد وبه چادر پناه آورده غذایی گرم میکند ومشغول خوردن می شود و باد می وزد واما مینا مصمم است و لبخندی حاصل از شعف روی لب هایش جاری است دفترش را باز میکند تا لحظات شادی اش راثبت کند.
امشب باد می زدو آسمان در تاریکی فرو رفته بود باد میان چمن هامی غرد هنوز دامنه ومرتع را گذر نکرده ام و کنار گل های کوهستانی چادر زده ام ومنتظر صبح هستم تا ببینم چه می شود باد خیلی امشب می غرد » .
مینا بعد ثبت شرح حال آنشب سلام چراغ گازی را خاموش کرد وآماده خواب شد.
هنگامه صبح دم باد از غریدن دست کشیده بود وانوار نارنجی خورشید دشت را فراگرفته که مینا سر بیرون از چادر
می اوردواوضاع هوا را بررسی میکند زمان مناسبی فرارسیده
تا راهی شود کوله بار می بندد چادر کمپ را برافراشته میگذارد.
حالا دیگر او دامنه ومراتع سرسبزرا پشت سرگذرانده وبه تپه های سنگی رسیده واو یک بهیک تخته سنگ هارا پشت سر میگذراند. مینا تخته سنگ ها را دوست میدارد وترجیح
می دهداز روی آنها مانند پروانه ای که از روی گل ها می پرد پرش پرش کند.
مینا که تپه های سنگی را طی نموده حالا به خود دل سیاه رسیده ومیبایست از اینجا باطناب وکلنگ به دست از بالا رود. د کلنگی به کمر می اندازدوطنابی به میخی می موکبد وراهی می شود هر گام که بالا می رود میخی میزند وطنابی متصل میکند وپیش میرود.
از دیوار بلند دل سیاه بالا میرود میانه دل سیاه زخمی عمیق است،
بس طویل، میانه اش مقدار کمی خار کوهی روییده. مینا بالا میرود.
آسمان تیره گشته وابرها در تلاطم. باد شروع به وزیدن نموده. مینا بادریافت اوضاع نابسامان به میانه زخم دل، دل شکسته کوه پناه برده وکمپی دیگر برپا می دارد واز غوغای دل سیاه پناه میبرد به چادرش که میان کوه وزمین معلق است.
صدای غریدن باد ونعره آسمان تیره آرامش دل سیاه را گرفته دل سیاه نیز شروع به غریدن کرده و بیمار گشته وهر آن عطسه ای میزند.
صدای لرزش دل سیاه،دل مینا را مانند دل سیاه لرزانده وترسی با توام با تشویش در دل مینا رخنه کرده.
از چادر خراج میشودوپشت تخته سنگی پناه میگرد. کوه ریزش کرده گویا زمین وباد دست در دست هم داده اند تا
دل سیاه را بلرزاند.
مینا پناه گرفته وهر لحظه ای مقداری سنگ ریزش میکند.
دقایقی می گذرد کوه آرم گشته وانگار دیگر قصد رقص ندارد، اما باد خاموش گشته وآسمان آبی وبی ابر گشته، در شاید آرامش قبل از طوفان بر انگیخته.
مینا ازمیان خرده سنگ ها چادرش را بر می دارد وبه جایی دیگر پناه می بردواز طریق بی سیم با مرکز زله نگاری تماس می گیرد و متوجه زله در اطراف می شود واینکه شاید پس لرزه های هم باشد.
با خود می اندیشد که آیا ادامه دهد یانه تا آنجا آمده وباز گشت برایش سخت است!
ندای در درونش نهیب می زند اگر در حین رفتن وادامه دادن مشکلی پیش آید یا در حین زله دچار مشکل شود یا حتی مرگ سراغش اید چه فایده ای برایش دارد. در
پس کوله بارش را آنجا می گذارد وآرزوی را بر دل تخته سنگی می کوبد وراه خانه رادر پیش می گیرد فتح دل سیاه گرچه شیرین است اما سلامتی وحیات نیز شیرین است ودل سیاه بسیار لرزان وعصبی. او راه خانه راپیش میگیرد واز همان راهی که آمده باز می گردد ورهسپار خانه می شود. مینا دیگر به دل سیاه بازنگشت اما دگر کسانی بودن که دل سیاه را فتح نمایند وفتح کردن.
سالها گذشت وبر اثر فرسایش کوه ابهت سابقش ا ازدست داد وزنی سالخورده روزی برای تفریح به دامنه های دل سیاه آمد ولی اینبار فتح کوه پیر ساده بود همه می آمدن و میرفتن. اما تکه سنگی بود که مردم معتقد بودن هنگامی که دختری سعی داشته در زمان ابهت دل سیاه،
اورا فتح کند ونتوانسته آرزویش را برکوه کوبیده ورفته وبعداز آن هرکس می آید آنجا بر دل سیاه آرزوی می کوبد ومی رود وان تخته سنگ مشهور به صخره آرزوی دست نایافته شده ومردم برای دیدن تخته سنگ آرزوی دست نایافته زیاد به دل سیاه سر می زنند.
دل سیاه نیز مانند مینا پیر شده بود.
دل ,سیاه ,کوه ,های ,مینا ,باد ,دل سیاه ,می شود ,تخته سنگ ,بارش را ,می کوبد
درباره این سایت